سلام دوستان.
دیشب بچه های دوره دبستان را دور هم جمع کردیم و به دیدن استاد فرید رفتیم . آقای میرکمالی آنقدر با بچه ها دوست بود که همه بچه ها و معلم ها او را به اسم کوچک استاد فرید صدا می زدند.
دیشب بعد از تعریف چند خاطره او دوباره شروع به صحبت کرد و ما مثل دوران کودکی گوش می کردیم .. گویی خانه استاد فرید هم کلاس درس بود.
دیشب دو رباعی تقدیم سید فرید کردم تا لبخندی بر لبانش بنشانم.
او پاسخ و ما هزار پرسش داریم
او بخشش و ما هزار خواهش داریم
گویند معلم است همکار نبی
فردا ما پیغمبر ورزش داریم !!
وقتی با دست علم بیدار شدم
هشیار شدم اگر چه بیکار شدم
من خُل بودم چوب معلم ها گل
از بس که مرا زدند گلزار شدم !!
دیروز یاد معلم نقاشی دوران دبستانمان را هم که امسال به دیدار دوست شتافت، گرامی داشتیم. او را هم از شدت عشق به اسم کوچک صدا می زدیم: استاد عزیز. همین قدر بگویم که تقریبا هیچ یک از دانش آموزان فامیل این استاد دوست داشتنی را به یاد ندارد. او همیشه بر روی تخته سیاه با گچ نقاشی می کشید و از ما می خواست همان نقاشی را بکشیم.
برگرد و به خنده باز گلپاشی کن
با گچ تخته سیاه را کاشی کن
بعد از تو دلم گرفته استاد عزیز
برگرد و برایم اشک نقاشی کن ..
هر چند کمی دیر کرده ام اما تبریک روز معلم را از من پذیرا باشید
این روز عزیز را علاوه بر معلمان مدارس به معلمانم در بلاگستان: آقای عبدالرحیم سعیدی راد ، خانم محبت مهربان و همچنین خانم معلم " تبسم " تبریک می گویم.
.: Weblog Themes By Pichak :.